رادین میترسه!!!
رادین جون تازه گیها ترسو شدی و دیگه تو اتاقت تنهایی نمیری و میگی صدا میاد .
ماجرا از اون شبی شروع شد که یه هو از خواب پریدی و به در اتاقت نگاه کردی و گفتی اقا از اتاق بابا اومد به رادین نگاه کرد رادین ترسید و پریدی تو بغل من وتا صبح از من جدا نشدی.
صبح که بیدار شدی دیگه تو اتاقت تنها نرفتی و موقع خواب همش میگی رادین از اقا میترسه !! نمیدونم چه خوابی دیدی که اینقدر ترسیدی !؟
چند شب پیش هم باز از خواب پریدی وگفتی مو چسبیده به بالش رادین!! ونشستی تو بغل من و به هیچ وجه حاضر نبودی دوباره بخوابی
به بدبختی راضیت کردم بریم تو اتاق بابایی و تو تخت کنار بابایی بخوابی
کم کم دارم نگرانت میشم
امیدوارم هر چه زودتر این ترس لعنتی دست از سرت برداره خیلی دوستت دارم عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی