تولدت مبارک
تولد ٤ سالگیت مبارک نفسم باورم نمیشه ٤ سال گذشت!!!!!!!!!! انگار همین چند روز پیش بود تو فسقلی رو از بیمارستان اوردیم خونه .چقدر زود میگذره هر روزی که از تولدت میگذره بیشتر از روز قبل دوستت دارم ممنونم از خدا که تو رو به من داد ان شاالله خودش نگهدارت باشه &n...
بدون شرح!!!
خدایا به من و سادگیم خندیدن...!!! فکر کردن ساده ام من می دانستم... کینه ی پنهان شده در لبخند انها را !! و روزی هم من به انها خواهم خندید! و شاید ان روز فردا باشد...
دوست دارم
خیلی وقته دلم میخواد بگم دوست دارم بگم دوست دارم بگم دوست دارم از تو چشمای من بخون که من تورو دارم فقط تورو دارم بی تو کم میارم نبینم غمو اشک و توی چشمات نبینم داره میلرزه دستات نبینم ترس و توی نفسهات ببین دوست دارم منم مثل تو با خودم تنهام منم خسته از تموم دنیام منم سخت میگذرم شبهام ببین دوست دارم ببین دوست دارم دوس دارم وقتی که چشماتو می بندی با من به دردهای این دنیا می خندی آروم میشم بگی از غمات دل کندی بیا با هم بگیم دوست دارم دوس دارم من اون چشمای قشنگتو دارم واست می خونم من این آهنگتو هرچی می خوای بگو از دل تنگتو بیا با هم بگیم دوست دارم نبینم غمو اشک و توی چشم...
برای رادینم!!!!!!!
من و اسباب بازی هام
عکسهای جدید من
ای مامان تنبل یاد وبلاگ منم افتادی؟؟؟؟
مامان خیلی تنبل شده ببین از فروردین تا به حال نیومدم خاطرات تو بنویسم ببخش نفسم جبران میکنم تو این مدت حسابی اقا شدی دیگه اذیتم نمیکنی همون طور که حدس میزدم بلاخره نوبت دوران خوش ما هم سر رسید و کلی حال کردیم تولد گرفتیم شما مهد رفتی البته حدود یک هفته بیتابی کردی فکر نکن فقط به خودت بد گذشت عشقم منم کلی سختم شد ولی برات لازم بود فکر کنم علت اینکه این دفعه کرمان اذیت نکردی از اثرات مهد رفتنت بود اخه اصلا به مامان کار نداشتی با همه دوست شده بودی و غریبی هم نمیکردی خلاصه اولین سفر بود که حسابی به مامان خوش گذشت و 4 کیلو اضافه وزن سوغات سفر کرمان برا مامان شد  ...
نوروز 91
سال90 هم با تمام خوبی و بدبی هاش تمام شد امیدوارم تو سال جدید روزهای خوبی رو با هم داشته باشیم و در کنار هم از زندگیمون لذت ببریم امسال دومین سالی بود که لحظه تحویل سال ما کنار بابا محمد نبودیم ولی دلهامون کنار هم بود انشاالله سال اینده سه تایی با هم نوروز رو جشن میگیریم حالا سفر نامه به کرمان رو مینویسم تا یادمون نره !!!!!!!!!!!! صبح روز 22 اسفند سه تایی از متل قو به سمت تهران راه افتادیم ظهر رسیدیم تهران و رفتیم خونه خاله شیرین .روز بعد یعنی سه شنبه 23 اسفند ساعت 18:30 پرواز داشتیم که تاخیر داشت بعد از 1/5 ساعت تاخیربه سمت کرمان پرواز کردیم تو این مدت اینقدر غر زدی که چرا پرواز نمیکنیم؟....چرا حرکت نمیکنه؟....و...... اکث...