نوروز 91

سال90 هم با تمام خوبی و بدبی هاش تمام شد

امیدوارم تو سال جدید روزهای خوبی رو با هم داشته باشیم و در کنار هم از زندگیمون لذت ببریم

امسال دومین سالی بود که لحظه تحویل سال ما کنار بابا محمد نبودیم ولی دلهامون کنار هم بود

انشاالله سال اینده سه تایی با هم نوروز رو جشن میگیریم

حالا سفر نامه به کرمان رو مینویسم تا یادمون نره !!!!!!!!!!!!

صبح روز 22 اسفند سه تایی از متل قو به سمت تهران راه افتادیم ظهر رسیدیم تهران و رفتیم خونه خاله

شیرین .روز بعد یعنی سه شنبه 23 اسفند ساعت 18:30 پرواز داشتیم که تاخیر داشت بعد از 1/5

ساعت تاخیربه سمت کرمان پرواز کردیم تو این مدت اینقدر غر زدی که چرا پرواز نمیکنیم؟....چرا حرکت

نمیکنه؟....و......

اکثر مسافرها به ما نگاه میکردن و عده ای هم میخندیدن خلاصه تو همون لحظه که هواپیما اوج گرفت

خوابیدی تا زمانی که هواپیما تو فرودگاه کرمان نشست اون موقع بیدار شدی و شروع کردی

چرا پیاده نمیشیم؟....

چرادر رو باز نمبکنن؟...

چرا؟......

چرا؟.....

تا اینکه در رو باز کردن و با هستی و زن دایی شیوا و آرش که اومده بودن استقبال رفتیم خونه

بوبو قنبر اونجا که رسیدیم مومو خبر نداشت که ما هم اومدیم کرمان و کلی خوشحال شد و ذوق کرد...

امسال به من خیلی خیلی وابسته شده بودی حتی نمیگذاشتی برا یک لحظه از جلو چشمت دور شم 

تمام مدت دستم رو گرفته بودی و حتی موقع غذا خوردن باید تو بغلم مینشستی وگرنه کلی گریه میکردی

تا روز 7 فروردین که بابا یی اومد یک کم بهتر شدی ومنم یک نفس راحتی کشیدم!!!

البته باید بدونی که یه روز دلتنگی و دوری از بابا محمد و کارهای تو

 حسابی کلافه ام کرده بودوخیلی خیلی  ناراحت بودم که خاله شیرین گفت:

این روزهای سخت همیشگی نیستن وبلاخره تموم میشن و رادین هم بزرگ میشه قدر این لحظات

رو بدون وداستانی رو برام تعریف کرد حرفش خیلی به دلم نشست وکلی اروم شدم

خاله شیرین همیشه من اروم میکنه خیلی انرژی مثبت به من میده امیدوارم خدا بهترین ها رو برای

قلب مهربونش رقم بزنه

به همین خاطر میخوام تو سال جدید فقط از لحظات خوب باهم بودن بنویسم

میدونم که خیلی دلم برای این روزها تنگ میشه

برای این مامان مامان گفتن هات

برااین شیطونی هات.....

برا همه خراب کاری هات....

خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو فرشته مهربونو به من و بابایی داد .

عاشقانه دوستت دارم و از خدا میخوام همیشه سالم و پر انرژی باشی

راستی تا یادم نرفته بگم بابا محمد که اومد رفتیم لاله زار و اونجا رو هم از نزدیک دیدیم در کل امسال هوا

خیلی سرد بود و بیشترتو خونه بودیم

روز 14 فروردین هم به سمت تهران حرکت کردیم و ساعت 11 شب رسیدیم تهران و 11صبح که از خواب

بیدار شدیم به سمت متل قو حرکت کردیم و5 رسیدیم متل قو و تو وروجک فقط میخواستی بریم خونه تا

زودتر اتاق تو ببینی  خیلی دلت برا اسباب بازیهات تنگ شده بود همشونو اوردی و ریختی وسط هال و

کلی بازی کردی واین بود سفر نامه ما به کرمان.

25 تا دوستت دارم